سه روز زندگیم نفسم دنیام همه کسم جونم نبود.یادش میوفتم دلم آشوب میشه. با هزارتا سوال بی جواب .  فکرا و نبودنش و مث آتیش داشتن دلمو میسوزوندنکاش همیشه توی عمق سختی ها کنارم باشه. چند روز قبلش باهم صحبت میکردیمدلش بهونه میگرفت از سختی و نگرانی واسه زندگیمون.صداش زدم گفتم تو از کدومایی؟ ازونا که یه راه پیدا میکنن هرجور شده؟ یا

گفت خودت میدونی پس نپرس.باورش دارم و گفتم تو یه راه پیدا میکنی وسط تموم سختیا

با چند روز بعدش، سه روز منو گذاشت و رفت و بعد سه روز آتیشم زد .

نمیدونم. نمیخوام جز باورش هیچی رو به وجودم راه بدم. 

 

 

شاید بهش ثابت شد واسه بار آخر که بی من نمیتونه.که منو حتی از آبروشم بیشتر میخواد.فهمید واسه بار آخر که انقد دوسش دارم که هربلایی سرم بیاره هیچی جز خودشو نمیخوام اسمشو صدا میزنم و منتظر میشینم بگه جانم

میخوامش.هیشکی مثل خودم نمیدونه عمق معنیش چیه وقتی میگم "میخوامش"

یه جوری میخوامش که "محاله جز داشتنتش واسه همیشه همیشه"

کل دنیا از من بگذرن من ازش نمیگذرم. تا روزی که منو بخوادازم نگذره

حالی که کنارش دارم توی بهترین خواب و رویامم نمیومد.

همه حال خوش دنیا خودشه

کارم از دوست داشتنش گذشته.فقط خودش میفهمه .

امروز دیگه از عمق وجودم حس کردم دیگه بسه دیر شدوقتشه حلقه من دستش باشه

میخوام همه ببینن که حلقه دستشه .مال منه. میخوام همیشه حلقه من دستش باشه.

 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها